هانیاهانیا، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 6 روز سن داره

هانیا عشق قشنگ مامان و بابا

خداحافظ زمستون، سلام بهار

بهار می آید. سالی نو و عیدی نو. زمستان کوله بار نه چندان برفی اش را بست و در روزهای پسین نیز وداع برفی اش را با شهرمان کرد. گویی می خواست به همه ی ما که در میان روزمرگی ها و مشغله ها سردرگمیم، یادآوری کند که من زمستان بودم که در میان شما ـ نه چندان پرقدرـ مدّتی را زیستم و اکنون با شما وداع می کنم. زمین هم، همان روزها ـ و البتّه پیش تر هاـ لباس سفیدش را از تن بدر آورد و خود را آماده ی پوشیدن لباس سبزش کرد. گویی دیگر خسته شده بود و نای بودن با لحظات بی برف و باران زمستان را نداشت و به بهاری شدنش اصرار می ورزید؛ در حسرت لباس سبزش بود و خودش هم کم کمک، منگوله های ریز و سبز رنگش را بر سر شاخه های درختان می آویخت. بیقرار سبز شدن بود، بیقرا...
29 اسفند 1392

خونه تکونی

سلام قشنگ مادر این انصاف نیست بعد از دو روز مهمون داری و خونه تکونی اینجوری بخوای در گوش من هوار بکشی و از من انتظار بازی داشته باشی.پنجشنبه شب خاله مژگان اینا خونمون بودن و حسابی بهمون خوش گذشت ولی چون دست تنها بودم خیلی خسته شدم.شام پیتزا و قیمه و کوفته درست کردم که خدا رو شکر بد نشده بود و همه تعریف کردند. روز جمعه هم که از صبح ساعت 6 شروع کردم به خونه تکونی تا شب ساعت 7 تموم شد. فرش شستیم و حسابی همه جا رو برق انداختیم. از فرشمون 6 دست چلو کباب و زرشک پلو و اش و سوپ و ... دراومد. می دونی چرا؟ از بس جنابعالی موقع غذا خوردن دور تا دور فرش دور افتخار می زنی وغذا می ریزی روی زمین...الان هم که  از بس خسته ام چیزی نمی تونم بنویسم جز این...
17 اسفند 1392

پایان 13 ماهگی

هانیای عزیزم سلام بر تو ... بالاخره یه فرصتی پیش اومد تا بتونم یه سری به دنیای مجازی قشنگی که برات ساختم بزنم و از حرفهایی که شاید الان زیاد متوجه معنی و مفهومش نشی ولی در آینده قطعاً بهتر می فهمی، پرده بردارم... زیبای من، امروز یک ماه دیگه به تعداد ماههای عمر قشنگت اضافه شد و دیگه نمی تونم بگم انگشت شمار چون بیشتر از تعداد انگشت های دستامه... امروز 13 ماهگیت هم به آخر رسید و منتظر ماههای آتی و دلخوش به سال های بعد از اون هستم... اگه از احوال درونی من بخوای و دوست داشته باشی که خبردار شی باید بهت بگم هی بد نیستم. کمی بی خوابی های شبونه اذیتم می کنه ولی صبح روز بعد که خنده هات رو می شنوم و قشنگ تر از اون یه چند روزی هست که صبح رو با سلام ...
2 اسفند 1392
1